۱۳۸۹ آبان ۱۷, دوشنبه

و آنگاه فتنـــــــــــــه‌گر شدم!

و آنگاه فتنـــــــــــــه‌گر شدم!
 
کسب و کار گفتمان سلطه گر را باید در زبان جست؛ آن‌جا که قرار است بسته‌های گفتمانی در قالب‌های زبانی ارائه شوند. مقصود از زبان نیز معنای اعم آن است: زبانِ نوشتار، زبانِ گفتار، و به طور کلی عرصه زبان. این مهم‌ترین و در عین‌حال آشکارترین عرصه بروز و ظهور هر آن‌چیزی است که به نام ایدئولوژی( و در معنای عام تر گفتمان) می‌شناسیم. برای پی‌بردن به ساز و کار گفتمان سلطه گر در یک جامعه اولین راه جستجوی ردپای آن در زبان یا ادبیات غالب و رسمی آن جامعه است. اما گفتمان در عرصه زبان به راحتی خود را لو نمی‌دهد. بنابراین باید در همین عرصه هم به دنبال مکان‌ها و زمان‌هایی گشت که گفتمان رسمی با مشکل مواجه می‌شود، یعنی جایی که زبان ایدئولوژی و گفتمان بند می‌آید و از سخن‌«رانی» باز می‌ماند.
با استفاده از استعاره ظاهر و باطن می‌توان گفت تپق‌های زبانی جایی است که باطن گفتار فرد عیان می‌شود. اگر می‌خواهید به کنه سخن یک فرد پی ببرید نیازی نیست به کل سخنان او گوش کنید و در پی تفسیر و تأویل آن باشید. بلکه ببینید شخص کجاها تپق می‌زند، لکنت می‌گیرد، به تکلف می‌افتد. می‌توان معادل این تپق‌ها را در گفتار فاخر «سهوالقلم» نامید. در ادبیات عامه نیز، مسامحتاً، به‌نحوی با این گرایش روبروییم که باید از میان خطوط کلی گفتار و نوشتار، خطوط نانوشته را خواند. چگونه می‌توان به خطوط نانوشته متنی یا حرف‌های ناگفته فردی پی ببرد؟ از خلال همان تپق‌ها، لکنت‌ها، سهو‌القلم‌ها. بنابراین زبان همچنان یکی از و بلکه مهم‌ترین تجلی‌گاه ایدئولوژی است.
نگاهی به ردپاهای ایدئولوژی حاکم در عرصه زبان می‌تواند تلاش آن را برای بازیابی انسجام از‌دست‌رفته‌اش عیان کند. پس از انتخاباتِ بحث‌برانگیز سال گذشته، گفتار رسمی خود را در وضعیتی گرفتار دید که دیگر انسجام آن حتی برای طرفداران سابق‌اش از بین رفته بود. طرفداران صادقی که تمام امیدهای انقلابی، انسانی و مذهبی خود را در آن می‌جستند با تصویری مواجه شدند که قابلیت هضم‌اش وجود نداشت. دولتی که دم از عدالت و آزادی می‌زد و حاکمیتی که شعار دفاع از مردم و محرومان و مظلومان را سر می‌داد، این‌بار آشکارا به تمامی آرمان‌های ادعایی خود پشت کرد، یا رگه‌هایی از نادیده‌گرفتن حقوق انسانی را که از سال‌ها پیش وجود داشت عیان کرد و به اوج رساند.
بدین‌ترتیب گفتار رسمیِ پیش از انتخابات با خلل و فرج‌های متعددی روبرو شد. واقعیت بیرونی در تضاد با گفتار سابق بود. ادبیات رسمی دیگر نمی‌توانست واقعیتِ کوچه‌ها و خیابان‌ها را توجیه کند. بنابراین برای ترمیم این گفتار باید چاره‌ای اندیشیده می‌شد. دستگاه ایدئولوژیک، بازسازی هویت و انسجام گمشده را در دستور کار خود قرار داد.
حاصل این تلاش نافرجام اما بازتولید گفتاری بود که پیش‌تر امتحان خود را پس داده بود، چه در سطح جهانی، و چه در سطح ملی؛ تکرار یک الگوی از پیش شکست‌خورده. غم‌انگیزتر از همه این‌که این ادبیات از سوی همان کسانی بازتولید می‌شد که پیش‌تر خود از قربانیان آن بودند، یعنی همان‌ها که سی سال پیش شکست این الگو را در زمان شاه دیده و فرجام آن را در انقلاب ۵۷ زیسته بودند، این بار خود دست به کار تکرار همان تجربه شدند. تجربه‌ای که عبارت بود از وارونه‌نمایی اعتراضات میلیونی مردم به حرکتی از پیش برنامه‌ریزی‌شده جهت براندازی و انقلاب مخملی با بهره‌گیری از القاب و واژگان ایدئولوژیک در سطح زبان. چیزی که برجسته‌ترین وجه آن تبدیل جنبش سبز به «فتنه سال ۸۸» در گفتار رسمی بود. در واقع این گفتار تلاش می‌کرد با فتنه خواندن آن‌چه پس از انتخابات در قالب تظاهرات خودجوش، مردمی، میلیونی و مسالمت‌آمیز ۲۵ خرداد تجلی یافت مرهمی بر زخم‌های دهان‌بازکرده خویش نهد و بار دیگر چینی شکسته مشروعیت خود را بندی تازه زند. پادزهر و دوای این زخم در قالب واژگانی همچون «امتحان»، «خواص»، «بصیرت» و از همه مهم‌تر «فتنه» ارائه شد و می‌شود. (از گسترش این واژه به حوزه‌های اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی می‌گذریم.) این خود نوعی تکرار طنز‌گونه تاریخ بود برای کسانی که تجربه انقلاب سال ۵۷ را پشت‌سر گذاشته بودند. چگونه؟
پیش از انقلاب، آن‌گاه که مشروعیت نظام شاهنشاهی نه فقط در اذهان و قلوب مردم بلکه به صورت عینی و واقعی در خیابان‌ها از بین رفت حکومت وقت باز هم سعی در بازسازی گفتار رسمی خود کرد. نگاهی به صحبت‌ها و روزنامه‌های آن سال‌ها نشان می‌دهد رژیم شاه به چه لطایف‌الحیلی با سرکوب مخالفان و معترضان خود، آن‌ها را «خرابکار»هایی می‌خواند که نظم و امنیت شهر و دیار را بر هم ریخته‌اند، آسایش و آرامش را از مردم سلب کرده‌اند، و به تخریب اموال عمومی می‌‌پردازند. آن زمان هم از زبان حاکمیت می‌شنیدیم که بازاریان و کسبه از این «بلواها» بیزارند، چرا که آن‌ها را «از کار و کاسبی و نان‌خوردن» انداخته است.
درست که هر حکومتی با برهم زدن نظم سابق پایه‌های خود را مستقر می‌کند، اما اسطوره ابدی و ازلی حاکمیت حفظ نظم و امنیت است. تلاش بی‌وقفه حاکمان بر این است که نشان دهند «شهر در امن و امان است». اصل اساسی این است که «حکومت ظالم و بد بهتر از هرج‌و‌مرج است، چنان‌که قانون بد بهتر از بی‌قانونی است». بنابراین حاکمیت همواره در تلاش است هر‌گونه اعتراض و مخالفت و تظاهراتی را مساوی با «هرج‌و‌مرج» بداند و در آن‌صورت به شهروندان نهیب بزند که نتیجه کوچک‌ترین مخالفتی آشوب و بلوا و برهم‌ریختن نظم عمومی است. از این منظر «فتنه» نامیدن جنبش سبز مستلزم القای این ذهنیت است که مردمی که در ۲۵ خرداد یکی از درخشان‌ترین لحظات تاریخ معاصر ایران را رقم زده‌اند مشتی «اغتشاشگر» بیش نبوده‌اند. معترضانی که پیش از انقلاب «خرابکار» نامیده می‌شدند حالا بدل به «اغتشاشگر» شده‌اند. مردمی که پیش از انقلاب «رعیت» نام داشتند حالا «اراذل و اوباش» و «خس و خاشاک» هستند. فعالان سیاسی و مدنی که قبل‌تر وابسته به «اجنبی» خوانده می‌شدند حالا حقوق‌بگیر «بیگانگان» نام گرفته‌اند، وقس علیهذا. نام‌ها و عناوین عوض شده اما ماهیت قضیه همان است. جدول زیر صرفاً مشت نمونه خرواری از مشابهت نام‌گذاری‌های پیش از انقلاب و پس از انتخابات اخیر را به نمایش می‌گذارد.
پدیده اجتماعی
پیش از انقلاب
پس از انتخابات
جنبش مردمی
آشوب‌گری
فتنه
معترض
خرابکار
اغتشاشگر
روزنامه‌نگار
وطن‌فروش
قلم‌به‌دست مزدور
کشورهای غربی
اجنبی
بیگانگان
مردم
رعیت
اراذل و اوباش
این قسم دست‌وپا‌زدنِ گفتار رسمی برای نجات خود نه فقط در تاریخ ایران که در تاریخ جهان نیز مسبوق به سابقه است. ژوئیه ۱۷۸۹، هنگامی که لویی شانزدهم در پاریس خبر سقوط زندان باستیل، رهایی چند زندانی و فرار لشگریان سلطنتی را در برابر هجوم مردم می‌شنود، بر سر پیام‌رسان فریاد می‌زند: «ولی این یک شورش است». پیام‌رسان پاسخ او را چنین می‌دهد: «نه اعلیحضرتا، این انقلاب است». لویی شانزدهم به فاصله ۴ سال از این واقعه در ۱۷۹۳ اعدام می‌شود.

0 نظرات:

ارسال یک نظر

 
Powered by Blogger